حرف 22
یـه اغـایی بـود بـ اسمـه محمـد تقـ ی مومنــی . ایـن اغـا فوق العـاده مهربـون و دستـ و دلبـاز بود. عصـبانی شدنـاشـمـ قشنگـو دلنشیـن بود . همیشـه لبـخند رو لبـاش بود :) .یـادمـه همیشـه هروختـ منـو میدید بوسـمـ میکرد . یـا بعضـی وختـا همـ جر زنـی میکرد از لپـمـ ب جـا بوس گـاز میگرفتـ ./ یـادمـه از بازومـ هـی از ایـن نیشگـون ریزـا میگرفتـ . یـادمـه هر وخـت میرفتیـمـ خونشـون هیچـ ی برـامون کم نمیزاشتـ و همه جوره ازمـون خوب پذیرـایی میکـرد .بـه مهمـون نوازـی مشـهور بـود و کسـ ی نبود کـه دوستـش نداشتـه بـاشه . بـابـامـ میگـه کمـ باجـناقـای ـی پید ـا میشن کـه رابطشـون مثـه مـا بود./ برـای اولیـن بـار اشکـاو هق هق هـای بابامـو بخـاطره مرگـ ش دیدمـ ./
ایـن اغایی کـه الان حرفـشو میزنـمـ الـان سـه سـاله کـه رفتـه پیشـه خُد ـا .شـوهـر خـالمـو میگـمـ . همـونـ ی کـ خطه اول اسمـشو بردمـ ./ فقط خاستـمـ یـادش کنمـ اینجـا که بعدن اینجـا رو میخونم یاداوریه خـاطرـات شه واسمـ . اینـمـ عکـسش :

+روحـش شـاد