حرف 30
عـآشقــَمـ مَن
عـآشقـه تکـ تکـ ـه آن سـآعتـ هـآ . آن دقیـقه هـآ . آن ثـآنیـه هـآیی کـه
نگـآهـه پُر اَز شورَت رـآ میسپـآری ب نگـآهـ هـآیـه پُر اَز شـَرمـَمـ
عـآشقـه تـویی کـه دستـانت قوسـی کمرمـ رـآ پُر میکنـَد
وَ چشمـانَت خیـره میکنـَد مرـآ ب ِ خودشـآن
هُرمـ نفسهـآیــَت داغ میکنـَد گردنـَمـ رـآ
لبـآنـت بـه لبـآنـَمـ روحـ و جـآن ـی تـآزـه میبـَخشـد
و آنگـآه اَستـ کـه شروع میشَوَد عشق بازیمـان
وَ مَن مستـآنـه غلــت میخورمـ و غـلت میخورمـ
میـآنـه بـآزوـآنـه مرد ـآنــه اَت ...میـآنـه تَبـه گرمـ و اتشیــنَت
نـاگهـان ... از درون میسوزمـ
گلویـَمـ درد میگیرـد... چشمـانـَمـ تـآر میشـونـد
پـاهـآیـَمـ ب ِ لرزـه می افتـَد ... و قلبـَمـ ب ِ تپـش
مـَن
حتـی بـی تو با این عشق بـآزیـه خیـآلی همـ ارضـآ میشومـ عشقـه مـَن
+
خودمـ
+
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 23:35 توسط بـہـار