حرف 35
میدانـی رفیق؟ اینروزهـآ کمبـوده یـک نفـر ادم را دارمـ ک ِ بیـآید با مَن در این هوآی ِ دونفـره قدم بزنـد. حتـی اگـر احساس ـی نباشد بینمـان ... حتـی اگـر دستـی برای ِ گرفتن وجـود نداشته باشد ...فقط بودن ِ یک مذکـر را درکنـارم حس کنم . فقط همقــَدمـ باشیم ـو بس . راستش را بخواهـی حسودیمـ میشود بـه این عاشـق هایی ک ِ گه گدارـی در این کوچـه ها ... پس کوچـه ها ... دسته همدیگـر را با قدرت ـه عشق میگیرنـد و قدم هایشـآن را باهم یکـسان میکننـد و زیـره این باران ِ عاشقـآنه ی ِ خدا قدمـ میزننـد /... گذشتـه از اینهـآ /. کمبـوده یکـ روزه خوش را دارمـ ... اگـر یک روزه خوش قسمتـم شود دیگـر نه یـآر میخواهم نه یکـ همرـآه برـآی ِ قدم زدن و نه حتـی بارآن ِ خــــدارا ........ و نه این سیگـآرُ :|
~ یک روز بلاخـره باید قلــبت رآ ببرـی به یک اتـوبان ـه شلوغ
دیگـر بهش گوش ندهی ... صدایش رآ نشنوـی ... دست ُ پا زدنش رآ نبینی
بینـدازش زیرـه چرخ هـآ ... زیرـه لگـن های ِ چهـآر چرخ
لـه شدنش رآ . خورد شدنش رآ . بی قراری هایش رآ ببیــن
قصـه اش رآ نخـور ک ـه دیگـر کنـارت نیستـ و چیزی تو سینه اَت نمیتپـد
بگـذار مـآ هم بی رحـم شویمـ ... مثـله قلب های ِ دیگـر
همـان هـآ ک ِ له شدنت رآ . خورد شدنت رآ . بی قراری هایت رآ
ندیدنــد و ازت عبـور کردنـد ...
بگـذار مـا هم بی رحمـ باشیـمـ
بگـذار دیگـر قلبـی نباشد کـه ناغـآفـل شروع کنـد برـآی ِ کسـی تپیدن
~ خودمـ