حرف 52
سر دردها و بی خوآبی ها شروع میشوند . تبـ ها هم همینطور ! نـاگهان هذیان ها شروع میشونـد . بگو مگو ها بین "عقل" و "دل" و "من". عقـل فریاد کشان میگویـد: این پایان ِ توستـ ...و دل با صدایی نازکـ زجه میزنـد در مقابلش برای یکـ اغازه دوباره . و من ... بیچاره "من" ...مثل همیشه ... گیج میشود ... ماتـ ش میبرد ... مبهوتــ میشود ...و سکـوتــ ! بست ـه سیگآری به دستـ این من ـه بیچآره برسانیـد . میخوآهد خود را در دود ... بی صدآ خفـه کند تـآ نبینـد دوراهی های ِ بین دل و عقل را . نبینـد این تبـ های هَر دَمَش را برآی اویی کـه رفته استـ را . میخوآهد نباشد ... نباشد تـآ نبیند که عشقـش نفس هایش را جمع میکند برای بوسیــدن معشوقه اش ... وآی بر "من"ِ خفه شده . وآی بر دل .تورابه خدآ یکـ پاکتـ سیگـآر برسانید/. طاقتـ ندارم دیگـر ... نمیتوآنم دیگـر بنویسمـ از زبان ِ خودم برآی این "من " ... این "من" مَن هستم ... یکـ من ِ تبـ دار . یکـ من ِ بی خوآبـ . یکـ من ِ هذیان گو . یکـ من ِ خفه شده . یکـ من ِ بیچآره /. یکـ من ک ـه فقط خودش را دارد و بَس /.
... | عـقل همچنـآن فریاد کشان میگوید این پایان ِ توستـ | ....
" The end "
+ شاید مبهم باشد . خوآندنی نباشد و شاید چرتـ ... امآ هرچه هستـ از اعماق ِ دل ُ حس آمده استـ :) دوستـ داشتنی های ِ من همین نوشته ها هستنـد ک ـه حرف های ِ دلم را پیش ِ شماها جآر میزنند و من را سبکـ تر از همیشه میکنند :X