نمیدانم آخرین بار کی بود ک ِ دل َم را گذاشتم کف دست خآنوآده و رفتیم پی خوشگذرانیمآن . حتی نمیدانم آخرین سفرمآن به کجآ بود ُدقیق کی بود که خانوادگی دور هم جمع شدیمُ آخرین مهمانیی ک ِ رفتیم کی بود . فقط میدانم مات َم زده ام در این چآر دیواری :| پدرم از قوقولی قوقولی ِ خروس ها مغازه تا خدا میداند کـِی ... مادرم هم که از طلوع خورشید تا پاسی از شب نشسته است به پای ِ همین دستگاهایی ک ِ اسمش رآ گذاشتند ماهوآره .حسودی اَم میشود در این تابستآن ... به همآن کسانی ک ِ از خاطراتـ سفرشان مینویسند . خوشآ به حالشان ... :) دلَم  یک شب ُ ماشین ُ یک آهنگـ ُ یک هوآی ِ آزاد ُ یک جاده ی ِ دراز میخوآهد که تمام نشود ُ من بتوآنم تمآم مسیر با آن آهنگ ِ زیبا عشق کنم ...

پنجره ی ِ ماشین را بدهی پایین ُ فارغ از همهمه ای که در سرت به پاست بگذاری بادی به سرو کله ی ِ کوچکت بخورد :) بادش هم باید باد شب باشد که خنکی اش حالت رآ جآ بیاورد . بادی ک ِ با سرعت زیاد ماشین وحشیانه خود را به صورتت میکوبد و موهایت را پریشان میکند . موهایت را بهم میریزد . هی درستشان کنی و هی باز بهم بریزدشان . ولش کن . بگذار باد هم سوارت شود ! از شدت ِ زیادش چشمهایت را نمیتوآنی باز نگه داری ... میخواهی دور شوی از آن فضا ... هندزفری تنها راه چاره ات استـ ! و گوش دادن به آهنگ های ِ مورد علاقه اتـ . بگذار به گوشت ُ گوش کن /. نگاهت را بدوز به جاده و گم شو در خیآل خودتـ . وآآی ! بس است دیگر ... چرآ انقدر کلافه ام میکنی ؟  این مآدر ۴۰ و خورده ای ساله ام را میگوی َم که هی صدایش را میکوبد بر مغز نازنینم ک ِ آن پنجره را ببند تا گردو غبار تشریفشان را نیاورده اند تو ! ...نشانه گیری اَش چشم گیر بود  دقیق تیر را زد وسط ِ هرچه خیآل ُ توهم ُ ذوق بود ... وقتی همه ی ِ خیالات ِ شیرینم بهم میریزد پنجره را با اخمی پهن میبندم و خودم را پرت میکنم روی ِ تخت ... شب است ُ مرآ خواب لازم ... چشمهایم را میبندم تا شاید ب ِ خوآب بروم . همچین جاده و همچین شب ُ هوآیی که بهمآن نمیرسد ... بلکه خوابش بیاید و بنشیند به چشمآنم :)

| ... بخوآبم که خیلی وقت است مآرا شب ها خوآب نمیبرد ... |