مثلا دلم میخواهد همین دُخترک ِ هفده ساله باشم و راه بیُفتم در خیابان و به کوچک و بزرگَش ... به پیر و جوانَش ، به زن ُ مردش ... به فروشنده و دست فروش ها و به راننده تاکسی ها و به تمآمه تمآمه اهالی شهر کرم بریزم ! مرض بریزم ها ! مثلا دلم میخواهد یک شب که بیرون از خانه هستم برق های ِ شهر برود و من در تاریکیه خیابان ها قدم بردارم ، نه من کسی را ببینم نه کسی مرا ، نور گوشی را بیندازم جلوی ِ پاهایم که فقط دو جفت کفشم را ببینم و چاله چوله هارا و بَس ! مثلا دلم میخواهد یک روز هندزفری را در گوشم فرو کنم و با فولدر های ِ مورد علاقه ام راه بیُفتم ! از این خیابان به ان خیابان ... بی هیچ مزاحمی ! برای ِ خودم با اهنگ زمزمه کنم بدونه اینکه مردم وصله ی ِ دیوانه بودن بزنند بر من ، مثلا دلم میخواهد یک روز سوار بر ماشینه خودم شوم و شیشه را تا ته پایین بدهم و بگذارم موهایم اینور و آنور روند و برای ِ خودشان برقصند ... رقص در باد ... و ولوومه آهنگ های ِ مُلایمی که همیشه گوش میدهم را تا صَد ببرم بالا ، از تمآم مرد های ِ راننده جلو بزنم و هِی برایشان بوق بزنم و قُلدری کنم که راه را برای ِ من ِ  خانُم باز کنید ! مثلا دلم میخواهد بروم جلوی ِ خانه مان با گچ یک لِی لِی بکشم و در ِ تک تک خانه های ِ دوستان ِ دورانه بچگی ام را بکوبم و دعوتشان کنم برای ِ بچه بازی ! مثلا دلم میخواهد یچه شوم بروم به ان روزهایی که اول دبستان از مشقه زیادی ِ ان روزها دست درد میگرفتم ... حتی دلم میخواهد یک بار مادرم بیاید مدرسه دُنبالم ، یا بیاید کارنامه اَم را بگیرد و من مثلا دل تو دلم نباشد که ببینم از فلان هم کلاسی ام چقدر جلو تر یا عقب ترم ! مثلا دلم میخواهد یک شب باران ببارد و هول هولکی هرچی دستم میاید بپوشم و از خانه بیرون بزنم و وسط بلوار محله مان آروم آروم راه بروم و صورتم را رو به اسمان بگیرم ... بعد یک دفعه دیوانه شوم و دست هایم را باز کنم و بچرخم و بچرخم ... بعد باز میخواهم دیوانه تر بشوم و بخوانم ... آوازه دورانه کودکی هایم را بخوانم ... بارون میاد شُر شُر پشت خونه هاجر ، هاجر عروسی داره ... و همچنان بارون میاد شُر شُر . مثلا دلم میخواهد یک شب در پذیرایی خانه مان خوابم ببرد و پدرم مثل بچگی هایم بلند شود دستانش را زیر کمر و زانو هایم قفل کند و مرا بلند کند ، بیاورد سر جای ِ خودم ... پتو را رویم بکشد و لامپ را خاموش کند و من زیرکانه از زیر چشمانم پدرم را نگاه کنم و خوشحال باشم که نفهمید من خودم را به خواب زده بودم . مثلا من دلم میخواهد ... راستش خیلی چیز ها دلم میخواهد ! اگر بخواهم بنویسم شاید هزار صفحه شود ... دلم آب بازی با شلنگ یا بطری های ِ نوشابه میخواهد اصلا ! دل است دیگر ! گاهی بچه میشود خُب . اصلا دلم خیلی چیز ها میخواهد ... شیطنت میخواهد ... شیطنت های ِ شیرین . شیطنت های ِ بهارانه ی ِ خودم ... مثلا دلم میخواهد زندگی کنم ، بخندم ، بخندانم همه را ، دلم میخواهد خوب باشم ، خوب تر از خوب ! مثلا دلم میخواهد به روزهایم رنگ ِ تازه ای بزنم و لباسه نویی تن ِ زندگی ام کنم ...